سفارش تبلیغ
صبا ویژن

45234

 

بی رمق تر از صدای طلوع خورشید


در درّه ی کشف نشده  میان ابری که


باران ندارد و بادی که از سکون ابر


بیزار است ، نشسته ام ...


و ...


برای لبخند اشک میریزم ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 94/1/21ساعت 12:30 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

21321

 

گرگ و میش آغاز خواب و


رسیدن خورشید به بالای سر بیداری ...


با چای سرد ،


زندگی را به شوخی گرفته ام و


درخت انگیزه خشک شده است ...


دیگر فقط خوابِ تورا دیدن مرا آزاد میکند ...


"حامی اسکندری"


 


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 94/1/12ساعت 10:58 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

ف4556

 

کسی را میخواهم ؛


هم آوازِ سازهایِ زندگیِ خودم...


پریشان و از نــُــت دررفته ،


کسی که عبورِ رهگذر و سیاهیِ شب را دیده باشد ،


کسی که زندگی اش کوچک ابعاد و دلی رویاپرداز


داشته باشد ...


و تمامیِ علومش تجربه برای نان شب


و بی مدرک لقب خوب بر او بدهند ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 94/1/12ساعت 10:46 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

45


از پینه ی دست کینه ای نیست ،


درد نان شب باغبانی بیل به دست میداند ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 94/1/12ساعت 10:38 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

34


پنج سال داشتم با رنگِ فیروزه ایِ حوضِ خانه پدریت عاشق شدم ،


عاشقِ سیاهیِ ابروانِ پیوسته ،


چهل سال گذشت و

 

فقط آسمان خراشی به یادگار ماند و

 

ابروانِ نازک که از آنِ دیگریست ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 94/1/12ساعت 10:34 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

33


باران می بارد ؛


تا شامگــــــاه خبر ازدل بی قرار من دارد ...


با چتری کهنه به پیشوازش میروم ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 94/1/7ساعت 4:24 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

21


کاش زندگی هم نــُــت داشت ؛


تمام دردها بین انگشتان و کِلاویه محو می شد...


و فالشی های زندگی فقط با سکوت مواجه می شدند ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 94/1/7ساعت 4:20 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

6

 

قاصدک واقعا خبرم را میرسانی؟؟


خبر مرا به دل گمشده میرسانی؟؟


پیغام بده اینجا همه چیز آرام است ،


سبزه ها دیر روییدند ؛


ولی آرام است ...


چشم ها دیر میخوابند ولی ...


آرام است ؛


درراه برگشت از آرام بودنِ دل


پیغامی بیاور ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 94/1/4ساعت 1:20 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

678

 

دیواری کهنه که از میانش خزه های سبزرنگ


روییده اند


درفصلی سبز و پنجره ای فیروزه ای چوبیِ رو به خدا


بس است


زندگی همین است ...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - یکشنبه 94/1/3ساعت 12:43 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

976

 

خاموشی خانه و رقص آتش سیگار ،


به دنبال خوابی یکنواخت و دورازفکر ،


باصدای ناله ی خروس بی محل همسایه


که افکاررا بر هم میریزد ،


تا طلوع پریشانی همپای توست


تا تورا از پای درآورد...


"حامی اسکندری"


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 94/1/1ساعت 1:47 عصر توسط حـــامی اسکندری نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak

قالب

 موزیک بیکلام